تا اینجا اومدی یک فال هم بگیر

فال حافظ بگیرید فال واقعی خاطره از حافظ بنویس

اندر بند – بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند – غزل ۱۸۱ – ۱۳۶

۱۳۶- اندر بند

بعد از ین دست من و دامن آن سرو بلند     که به بالای چمان از بن و بیخم بکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع  بگشا       که برقص آورم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آیینه چهره بخت           مگر آن روی که مالند درآن سم سمند
گفتم اسرار غمت هرچه بود گو می باش       صبر ازین پیش ندارم چه کنم تا کی و چند
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد     شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
من خاکی که ازین درنتوانم برخاست   از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
بازمستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ     زانکه دیوانه همان به که بود اندر بند
توضیحات :
سرو بلند ( محبوب – یار ) چمان ( ناز و خرامان بودن ) حاجت ( نیاز ) برقع ( روی بند ) سمند ( اسب زرد رنگ ) سپند ( اسپند روی آتش ) روی ( چهره ) حجله بخت ( آیینه دولت و اقبال ) سم سمند ( غبار سم اسب زرد رنگ یار ) آهوی مشکین ( غزال زیبا و مشکین ) برخاست ( بلند شو ) من خاکی ( من بیچاره و خاکسار ) از کجا بوسه زنم ( استفهامی است یعنی بوسه نمی توانم زد ) معنی بیت ۳( هیچ چهره ای آیینه بخت نمی شود مگر آن چهر ه ای که به سم اسب زرد رنگ جانان مالیده شده باش که در اثر مالیدن به آن جلا و صیقل پیدا می کند ) معنی بیت ۵( ای صیاد آن آهوی مشکین و زیبای مرا مکش از چشمان سیاه او حیا کن و با کمد او را مبند ) معنی بیت ۶( من بیچاره و فورمایه قادر نیستم از در تو جدا شوم پس چگونه می توانم لب قصر جانان را ببوسم )
نتیجه تفال :
۱-   بعد از این سعی کن از او جدا نشوی واورا آزار ندهی کهتمام زندگیش شما هستید وا واینگونه تصور می کند اگر می خواهی او را امتحان کنی به اینکارها نیازی نیست کافی است یک روز از او تماماً دور باشی
۲-   صورتی و روحیه ای و سیرتی لایق آینه دولت و سعادت داری پس تلاش و کوشش توام با عشق و محبت داشته باش
۳-   اسرارت را با فردی خردمند و با تجربه درمیان گذار و از او رای و اندیشه ای بخواهکه سودمند است
۴-   اگر اینک خود را بی فایده می دانی بدان که نیاز عه ای را بر می آوری و مورد احترام همه هستی این فکر زاییده گوشه نشینی و انزوای شماست
۵-   برای اجرای این نیت و این معامله و عمل قدری مشورت عمراه با صبر و شکیبایی و رمحمت و لطف لازم است اینجاست اینجاست که باید از زیرکی و ملاحت و قدرت خودبرای رام کدرن او استفاده کنید شنیده اید که اسب خوش خرام را همه دوست دارند ؟
۶-   این گفته بسیار زیباست که به عنوان هدیه به شما تقدیم می کنم جمال آدمی درزبان او کمال وی درعقل اوست خورشید هر بامدادان به مشا خوش آمد می گوید و تا انتهای روز شما را همراهی می کند تاشما نیز دیگران را همراهی کنید
۷-   چرا اطرافیان را از خود سرد و مغموم می سازی درحالی که شما درماه نور به دنیا آمده اید و باید به جهت طبیعت و سرشتتان تابندگی داشته باشید علت این کار وسواس و تردید بیش از اندازه شماست
۸-   معامله ار توصیه می کنم ولی مسافرت را به علت بیماری یکی از اقوام صلاح  نمی دانم در امور تحصیل کوتاهی می کنید و درکار و زندگی سستی و بی نظمی دارید
۹-   از خدا بخواه که همیشه از سلامتی جسم و روح برخوردار باشید برخود اعتماد داشته باشید
۱۰-           برادر به شدت نیاز به شما دارد ازاو احوالی بگیرید که مفید است مسافر شما درحال موفقیت گام بر می دارد پس جای نگرانی نمی باشد به زودی مسافرتی درپیش دارید
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
شرح ابیات غزل
 ١ -پس از این،فقط دست به دامن آن یار سرو قامت خواهم شد که با قد و بالاى پرناز و خرامان‌خود،ریشه‌ى وجودم را کنده است.[دست به دامن شدن،یعنى پناه بردن و سرو بلند،استعاره ازمعشوق،از بن و بیخ بر کندن،کنایه از بى‌تاب و بى‌قرار کردن است.بنابراین،مى‌گوید:فقط به دلبرخرامانى پناه مى‌برم که قامت موزونش،بى‌تاب و بى‌قرارم کرده است.]
 ٢ -براى شادى ما،به مطرب و مى نیازى نیست.تو نقاب از چهره بردار تا من با دیدن چهره‌ى‌
درخشان تو مانند سپندى که بر روى آتش مى‌رقصد،از شدت شوق به رقص و پاى‌کوبى بپردازم؛[چهره‌ى معشوق را به جهت سرخى و شادابى و درخشندگى،به آتش و خود را به سپندى بر آتش مانندمى‌کند و جهیدن دانه‌ى سپند بر روى آتش را رقص سپند مى‌نامد و رقص خود را به آن تشبیه مى‌کند.]
 ٣ -هیچ چهره‌اى نمى‌تواند جلوه‌گاه خوشبختى شود مگر آن که سم سمند یار را بر آن مالیده‌ باشند. [هیچ رویى نمى‌تواند مانند آیینه‌اى در حجله‌ى بخت باشد و بخت در آن جلوه‌گر شود،مگر آن‌که سم اسب یار را به آن بمالند.در توضیح مفهوم این بیت باید به دو رسم متداول در روزگاران گذشته‌توجه کرد:نخست آن که آینه‌هاى فلزى(مانند روى و آهن)را با سم اسبان صیقل مى‌داده‌اند.دیگرآن که در حجله‌ى عروس،آینه مى‌نهاده‌اند(و این رسم هنوز هم متداول است)تا چهره‌ى عروس درآن منعکس شود.بر این اساس،معناى ظاهرى بیت یک تمثیل ساده است:هیچ رویى(فلزى)شایسته‌ى آن نیست که در حجله در برابر چهره‌ى عروس نهاده شود مگر آن که با سم اسب صیقل و جلا یافته باشد.اما با توجه به ایهام کلمه‌ى روى(فلز-چهره)مقصود کنایى آن است که چهره‌اى که‌بر سم و نعل اسب معشوق ساییده شود،یعنى خاک روى و رنج راه عشق را کشیده باشد،این‌شایستگى را مى‌یابد که جمال بخت در آن جلوه‌گر شود.]
 ۴ -راز عشق تو را فاش کردم،هر چه بادا باد!بیش از این صبر ندارم،چه کنم؟آخر تا کى باید این‌
راز را پنهان بدارم؟
 ۵ -اى صیاد!آهوى مشک بوى مرا مکش!از چشم سیاهش شرم کن و او را با کمند مبند!
۶ -من که در درگاه یار به خاک افتاده‌ام،چگونه مى‌توانم بر لب قصر بلند او بوسه زنم؟[خاکى،به‌
جز بر خاک افتاده.به معنى خوار و ذلیل و خاکسار و زمینى هم هست.قصر بلند هم علاوه بر معناى‌اصلى آن،به مقام والا و آسمانى معشوق اشاره دارد.بنابراین مى‌گوید:من خاکى و زمینى،چگونه‌مى‌توانم به آن یار آسمانى برسم؟]
 ٧ -اى حافظ،دل خود را از حلقه‌ى گیسوى مشکین یار،بیرون میاور و آن را بازپس مگیر؛زیرا که‌
این دل دیوانه است و بهتر آن است که دیوانه در بند باشد![به طور غیر مستقیم،دل را به دیوانه وگیسوى یار را به بند و زنجیر مانند کرده است.]
****
دیوان حافظ بر اساس نسخه قزوینی و خانلری
غزل به قلم علامه قزوینی :
بعد از این دست من و دامن آن سرو بلند که به بالای چمان از بن و بیخم برکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع بگشا که به رقص آوردم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آینه حجله بخت مگر آن روی که مالند در آن سم سمند
گفتم اسرار غمت هر چه بود گو می‌باش صبر از این بیش ندارم چه کنم تا کی و چند
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
من خاکی که از این در نتوانم برخاست از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
باز مستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ زان که دیوانه همان به که بود اندر بند
غزل به قلم شاملو : 
غزل به قلم الهی قمشه ای :
غزل به قلم عطاری کرمانی :
بعد از ین دست من و دامن آن سرو بلند     که به بالای چمان از بن و بیخم بکند
حاجت مطرب و می نیست تو برقع  بگشا       که برقص آورم آتش رویت چو سپند
هیچ رویی نشود آیینه چهره بخت            مگر آن روی که مالند درآن سم سمند
گفتم اسرار غمت هرچه بود گو می باش       صبر ازین پیش ندارم چه کنم تا کی و چند
مکش آن آهوی مشکین مرا ای صیاد      شرم از آن چشم سیه دار و مبندش به کمند
من خاکی که ازین درنتوانم برخاست    از کجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند
بازمستان دل از آن گیسوی مشکین حافظ      زانکه دیوانه همان به که بود اندر بند
غزل را بشنوید :
کلیپ های مرتبت با غزل :
برچسب ها

۴ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن