تا اینجا اومدی یک فال هم بگیر

فال حافظ بگیرید فال واقعی خاطره از حافظ بنویس

خزینه دل حافظ – جز آستان توام درجهان پناهی نیست – غزل ۷۶

۴۳- خزینه دل حافظ

جز آستان توام درجهان پناهی نیست       سرمرا بجز این در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم   که تیغ ما بجز از نالای و اهی نیست
چرا زوی خرابات روی برتابم ؟     کزین بهم به جهان هیچ رسم وراهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر   بگو بسوز که برمنبه برگ اهی نیست
غلام نرگش جماش آن سهی سروم   که از شراب غرورش به کس نگاهی هیست
مباش درپی آزارو هرچه خواهی کن   که درشریع ما غیر از ین گناهی نیست
عنان شدیه رو ای پادشاه کشور حسن       ه نیست بر راهی ه دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می بینم     به از حمایت زلفت مرا پناهی هیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده   که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست

:: ::

توضیحات :
حواله گاه (محل بازگشت ) جماش (شوخ وافسونکار ) عنان کشدیه (درحال کشیدن) عنان (دهنه ) سیاه (استعاره از موی سیا ) سپر بندازم (ترک جنگ کنم ) برتابم (برگزدم ) برگ کاه (ب یارزش ) سهی (بند قد –زیبا) حمایت (حفظ ) معنی بیت ۲( چون دشمن به قصدهلاک من شمشی ربرهنه ند می سپر مقاومت ازدست میدهم و نسلیم می شومزیرا شمشیر ما ناله شبانه و آه سحرگاهی است که از هرتیغی برنده است ) معنی بیت ۴ (اگر روزگار خرمن زندگانی مرا به آتش شد بگذار بسوزدکهنزد من این زندگی دوزوزه ا زپر کاهی هم کمارزش تر است ) معنی بیت ۵( بنده چشم شوخ و افسونگر آن سرو سرافرازم که از باده غرور و زیبایی مست است و به سی عنایت و لطفی نمی کند ) معنی بیت ۹( خواجه به جانان می گوید که تودل حافظ را گرفته ای پس پیش خودت بماند وبه هر گیسوی سیاه و خال مشکینی مسپار زیرا این قبیل کارها حافظ را نمی تواند جز تو عاشق خود کند )
نتیجه تفال :
۱-   آدمی بافکر ،  با ارده ، مصمم ، ولخرج ، اهل مسافرت و میهمانی هستید که همگان از مصاحبت با شما اذت می برند اما زبانی سرد دارید و نیش سخنت تمام این کارها را تحت الشعات خود قرار می دهد بطوری که از شما نارحت می شوند
۲-   به این نیت چه شبها و روزها اندیشه کرده ای و مدتها برسر دوراهی بوده ای که آیا اقدام کنی یا خیر پس حافظ می فرماید که ایستادگی و مقاومت عامل پیروزی شماست و از این شاخه به آن شاخه پریدن به جز خستگی و ملامت نتجه ای ندارد
۳-   حافظ دربیت ۷ می فرماید ای شهریا ملک زیبایی دهنه اسب عشق را باز پس بکش و آهسته بران که برسر دو راهی عاشق ستمدیده ایست که از تو داد میجوید
۴-  اگر بتوانی از این فکر صرف نظرکنی بهتر است و گرنه تنها راه رسیدن به آن توکل برخدا و صبرو شکیبایی است
۵-  مسافرت را توصیه نمی کنم و خریدی و فروش هر دو زیان آور است و از شخصی که کوتاه قد و داری موهای سیاه و چشمانی گود رفته و لاغز اندام است برحذر باش درعوض به پدر ومادر و اطرافیانت که سخت به تو دلبسته اند مهربان باش
۶-   پیری از پیران طریقت با توملاقات می کند از او راهنمایی بخواه و به نصایح او گوش بده ولی با عقل عمل کن
۷-  درآینده نزدیک موفقیت بزرگی نصیب شما می شود که همه غبطه و حسد خواهند خورد و شما درآینده فردی مهم وبسیار مثمر ثمر واقع می شوید برای اجرای آن سوره مبارکه فصص ا زآیه ۵ تا ۲۵ را با حضور قلب و معنی بخوان
۸-  موفقیت درچند قدمی شما می باشد کافی است با قدری تلاش و کوشش و توکل برخدا آنرا بدست آورید و منتظر کمک این و آن نباشید برنده تا دم مرگ پیش تر از آنچه که می گیرد می دهد اما بازنده تاپای جان ا زاین گمان دست بر نمیدارد زیرا پیروزی یعنی بیش از آنچه می دهی بگیری

کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۷۶)
آستان: درگاه.
سرمرا: برای سرمن.
حواله گاه: مرجع، خانه امید، محل رفع حاجت.
سپرانداختن: کنایه از تسلیم شدن.
خرابات: روسپی‌خانه، محل فسق و فجور وقمار، میخانه، جایگاه رندان و فاسقان.
برمن برگ کاهی نیست: پیش من ارزش برگ کاهی ندارد.
جماش: شوخ، مست و لوند، طناز، مخفیانه نگریستن.
نرگس جماش: چشم شوخ و مست.
شریعت: راه و روش، آیین.
عنان کشیده: آهسته، ملایم و با تأنی.
عقاب جور: کنایه از مأمورین داروغه و محتسب.
خزینه دل: (اضافه تشبیهی) دل چون خزینه.
حد: حایل میان دو چیز، منتهای هرچیز، تیز کردن کارد، حکم شرعی، اندازه، در عهده، و در اینجا در عهده و در اندازه لیاقت است.
معانی ابیات غزل (۷۶)
(۱) برای من پناهگاهی غیر از درگاه تو وبرای سر من مرجع و خانه امیدی به غیر از در تو حواله نشده است.
(۲) اگر دشمن بر روی من شمشیر بکشد، تسلیم می‌شوم زیرا که سلاحی به غیر از ناله و آه در اختیار ندارم.
(۳) چرا از کوی خرابات و میخانه پا بکشم؟ و حال آنکه برای (تزکیه) من بهتر از این راه و رسمی وجود ندارد.
(۴) اگر دست روزگار به خرمن حیات من آتش بزند باکی نیست. بگذار بسوزد که برای من ارزش کاهی را ندارد.
(۵) من بنده آن چشم شوخ و مست دلداری خوش اندامم که از شدت مستی غرور به سوی کسی نمی‌نگرد.
(۶) هرچه دلت می‌خواهد بکن، مردم‌آزاری مکن که در دین و آیین ما به غیر از مردم آزاری کار دیگری گناه به حساب نمی‌آید.
(۷) ای پادشاه شهر زیبایان و زیبارویان، آهسته بران که در سراسر راهت مردمان از جور زیبایان و به امید دادخوهی درانتظار دیدار تواند.
(۸) مأمورین مردم آزار بر سراسر شهر مسلطند و پیر پیرهیزکار گوشه‌نشینی نیست که تیرآهی از دل برکشد و در کمان دعا نهاده به سوی آنها پرتاب کرده و آنها را از پای درآورد.
(۹) این گونه که از هر سو در راهم دام گسترده شده جز اینکه به زیر چتر حمایت زلفهای او پناه ببرم چاره دیگری ندارم.
(۱۰) خزینه محبت دل حافظ را که در اختیار گرفته‌یی به دست زلف و خال سیاه خود مسپار که نگهداری چنین مخزنی در عهده هر سیاهی نیست.
شرح ابیات غزل (۷۶)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع‌لان
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم مسبغ
*
حافظ این غزل را در شروع حکومت شاه شجاع سروده و از دست عسسها و عقابهای جور حکومت سابق گله کرده و تقاضای بذل توجه بیشتری به مردم را دارد و در بیت ششم پادشاه جوان را به عدل و داد تشویق نموده از مردم‌آزاری برحذر می‌دارد. مردم آزاده شیراز در زمان امیر مبارز‌الدین متظاهر در مضیقه و تحت فشار و از دست عمال حکومتی ناراضی بودند. شاعردر بیت هفتم توجه شاه جوان را به این موضوع معطوف و در دو بیت آخر غزل سخن از خال و زلف سیاه شاه جوان به میان می‌آورد که ازمشخصات و ویژگیهای پادشاه جوان و زیباروی بود.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
جز آستان توام در جهان پناهی نیست سر مرا بجز این در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم که تیغ ما بجز از ناله‌ای و آهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم کز این به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلام نرگس جماش آن سهی سروم که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می‌بینم به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
غزل به قلم شاملو : 
غزل به قلم الهی قمشه ای :
غزل به قلم عطاری کرمانی :
جز آستان توام درجهان پناهی نیست       سرمرا بجز این در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم    که تیغ ما بجز از نالای و اهی نیست
چرا زوی خرابات روی برتابم ؟      کزین بهم به جهان هیچ رسم وراهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر   بگو بسوز که برمنبه برگ اهی نیست
غلام نرگش جماش آن سهی سروم   که از شراب غرورش به کس نگاهی هیست
مباش درپی آزارو هرچه خواهی کن    که درشریع ما غیر از ین گناهی نیست
عنان شدیه رو ای پادشاه کشور حسن       ه نیست بر راهی ه دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می بینم     به از حمایت زلفت مرا پناهی هیست
خزینه دل حافظ به زلف و خال مده   که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
غزل را بشنوید :
کلیپ های مرتبت با غزل :
برچسب ها

۳ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن