تا اینجا اومدی یک فال هم بگیر

فال حافظ بگیرید فال واقعی خاطره از حافظ بنویس

کیمیای عش – ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی – غزل ۴۸۷ – ۴۹۴

۴۹۴- کیمیای عش

ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی     تا راهرو نباشی کی راهب شوی
د رمکتب حقایق پیش ادیب عشق     هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی   تا کیمیای عش بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد   آنگه رسی به خویش که بیخواب وخور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد   بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر     کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود     در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر     زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیادهتسی تو چو زیر و زبر شود     در دل مدار هیچ که دیگر زبر شوی
گردر سرت هوای وصال است حافظا   باید که خاک درگه اهل هنر شوی
توضیحات :
بی خبر ( ناآگاه ) صاحب نظر ( دل آگاه ) راهرو ( رهرو راه عشق و عرفان ) راهبر ( مرشد ) مکتب حقایق ( مدسه حقیقت و حق ) ادیب عشق ( آموزگار محبت ) هان ( شبه جمله = آگاه باش ) ای پس ( ای انسان = منادا ) پدر ( مقام ولایت و مرشدی ) مس وجود ( تشبیه = جسم بی ارزش )‌مردان ره ( راهروان راه خدا ) کیمیای عشق ( اضافه تشبیهی = اکسیر عشق )‌زر ( استعاره از کمال یافتن ) خواب وخور ( کنایه از امور مادی و هوا و هوس ) به خویش ( استعاره از مرتبه والای انسانی ( نورعشق حق ( پرتو عشق الهی ) اوفتد ۰ روشن کند‌) بالله ( قسم به خدا ) آفتاب فلک ( خورشی آشمان و روزگار ) خوبتر ( باشکو ه تر – درخشنده تر )‌غریق بحر خدا ( غرقه دریای عشق الهی = فنا فی الله) هفت بحر ( هفت دریا یعنی دریای اخضر = دریای عمان دریای احمر دریای بربر دریای اقیانوس برح الروم دریای اسود = فرهنگ معین ) موتر شوی ( آسیب نمی یابی ) از پای تا سر ( تمام وجود = تا= حرف اضافه ) ذوالجلال ( خداوند ) بی پا و سر ( خاکسار ) نور خدا ( فروغ ایزدی ) وجه خدا (ذات حق ) منظر نظر ۰ نظرگاه و کعله آمال ) شکی نماند ( شکی و تردیدی باقی نم یماند ) صاحب نظر ( بینا دل و روشن روان ) زیر و زیر ( واژگون ) بنیاد هستی (خود پرستی ) خاک درگه شوی ( کمر خدمت و به صاحبدلان معرفت ار ببندی )
نتیجه تفال :
۱-   خواجه در بی ۸-۹- فرماید ( روز خداوند اگر نظرگاه تو شود از این پس شکی باقی نم یماند که روشن روان خواهی شد )( اگر غرور و خودخواهی ار از بین ببری از این واژگونی غم به دل راه مده زیرا باید از قید وابستگی ها رها شوی تا در عشق به حق بقا یابی ) خود تفسیر کنید
۲-   آینده ای بسیار درخشان و سراسر نور و هدایت و پیروزی و کامیابی برای شما و خانواده یتان نوید م یدهم به ظرط آنکه اولاً ا زخدای متعادل غافل نباشی ثانیاً د رکمک و مساعدت به دیگران کوتاهی نکنی در اینصورت شاهین اقبال بر بام خناه شما آشیانه می گیرد مسافر حال و ارش رو به بهبودی است و رفع مشکل از او گرددیه به زودی خبرهای خوش خواهد داد بیما رشما تا هفته آینده شفا می یابد  به او گلاب نسترن بدهید قرض ادا م یوشد و زندانی آزاد م یگردد و شادی به پا می شود خرید وفروش عالی است
۳-   اگ رد رجاده عشق به حق و خداوند گام بردارید ا زعرفا و فقیهان بزرگ خواهید شد از امور دنیوی دوری کنید و به ظواهر نپردازید و از زیاد و کم زندگی عمگین نباشید بیشتر به امور معنوی توجه داشته باشید و اهل خانه را نیز د راین راه تشویق کنید
۴-   فرزندم به شما توصیه م یکنم کهاز رنگهای کرم وسفید که تداعی کنند هرنگ مروارید و الماس و قیمتی هستند استفاده کنید که بایتان شگون دارد و جنابعالی را در محافل و مجالس بهتر جلوه گر می سازد و چشمها به چهره پاک شما که به همه مهر می ورزید خیره می گردد خداوند ا زقلب پر محبت شما آگاه است
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۴۸۷)
بی خبر: آن کسی که از اسرار خلقت کاینات خبری ندارد.
صاحب خبر: عارف، کسی که درجات مختلف سیر و سلوک را طی و از علم الیقین به عین الیقین و حق الیقین و به سوی کمال راهسپر باشد.
راهرو: سالک، سالک راه طریقت.
راهبر: پیشوا، مرشد، صاحب مقام ارشاد، رهبر.
مکتب حقایق: جایی که حقایق را در آنجا فرا می گیرند، مَدْرَس.
ادیب عشق: (اضافه تشبیهی) عشق به ادیب یعنی آداب دان و آموزنده ادب تشبیه شده است.
هان: (شبه جمله) هشیار باش، آگاه باش.
پسر: فرزند، کنایه از سالک و راهروِ بی تجربهِ بی خبر.
پدر: کنایه از رهبر و مرشد صاحب خبر.
مس وجود: (اضافه تشبیهی) وجود به مس تشبیه شده.
مردان ره: مردان راه، سالکان طریق الی الله.
کیمیای عشق: (اضافه تشبیهی) عشق به کیمیا تشبیه شده.
مرتبه: رتبه و مقام و موقعیت.
آنگه رسی به خویش … : آنگاه به مقام و مرتبه خویش برسی … .
غریق: غرق شده.
بحر خدا: (اضافه تشبیهی) خدا به بحر تشبیه شده.
هفت بحر: هفت دریا، در قدیم هفت دریا را در روی زمین می شناخته اند که عبارت بوده است از دریای عمان- دریای احمر- دریای بربر- دریای اقیانوس- دریای روم- دریای اسود- دریای اخضر.
ذوالجلال: صاحب جلالت، صاحب بزرگواری، صفتی از صفات الهی.
وجه خدا: چهره خدا،‌کنایه از راه رضایت الهی، ذات حق.
مَنظَر: نظرگاه، دیدگاه.
نَظَر: دیدار.
در دل مدار: در ضمیر نداشته باش، تصور مکن.
هوای وصال: آرزوی دیدار و رسیدن به محبوب.
اهل هنر: صاحبان فضیلت، دانایان و عارفان و صاحبان کمال.
معانی ابیات غزل (۴۸۷)
(۱)   ای آنکه از اسرار خلقت کانیات بی خبری، سعی کن تا دل آگاه شوی. تا سالک و رونده راه نباشی چگونه می توانی به مقام رهبری برسی.
(۲)   ای پسر،‌ در مدرسه حقایق و در نزد آموزگار عشق سعی کن تا مثل پدر مجرب و آگاه شوی.
(۳)   مانند سالکان راه حقیقت از وجود خود که چون مس کم ارزش است چشم بپوش تا به اکسیر عشق دست یافته و به طلا مبدل شوی.
(۴)   اندیشه خواب و خوراک تو را از مقام واقعی خود دور کرده است وقتی به مقام درخور خویش دسترسی پیدا می کنی که فکر خواب و خوراک را از سر به در کنی.
(۵)   اگر پرتو عشق الهی به دل و جانت بتابد، سوگند به خدا که از آفتاب جهانتاب روشنتر خواهی شد.
(۶)    یک لحظه خود را در دریای تفکر الهی غرق کن و مطمئن باش که آب هفت دریا یک موی موی از بدن تو را تر نخواهد کرد.
(۷)   اگر در راه خداوند ذوالجلال بی قرار شده سر از پای نشناسی، سراپای وجود تو را نور خدا فرا خواهد گرفت.
(۸)   اگر خوشنودی و رضایت خدا مورد نظرت باشد بی گمان روشن ضمیر و بینا دل خواهی شد.
(۹)   اگر بنیاد هستی تو (در نتیجه آنچه در بالا توصیف شد) دگرگون شود، هیچ مپندار که دگرگونی و خللی در وجود و روح تو راه یابد.
(۱۰)    حافظ اگر در سر، خیال رسیدن به محبوب را می پرورانی، بایستی خاک درگاه مردمان صاحب فضل و هنر شوی.
شرح ابیات غزل(۴۸۷)
               
وزن غزل: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل: مضارع مثمّن اخرب مکفوف محذوف
٭
در دیوان حافظ این غزل از جهاتی در نوع خود کم نظیر و محصول دوره کمال شاعر در مراحل سیر و سلوک عرفان است.
بی شک آنچه را که حافظ در بیت بیت این غزل بازگو و توصیه کرده، خود به تجربه دریافته و خود این مراحل را از سر گذرانیده است. بنابراین با غور و دقت در مفاد ابیات این غزل می توان به روحیه و شناخت شاعر دست یافت.
حافظ در شروع کلام به آن کسی که تازه پا به جاده سیر و سلوک نهاده توصیه می کند که هدف اصلی تو باید این باشد که از اسرار خلقت و وجود خالق سر درآوری. و در بیت دوم راه را به او نشان داده می فرماید راه، راه عشق است و تو باید در نزد آموزگار عشق، درس حقایق را فرا گیری تا مجرب و کار آزموده گردی. و در ابیات بعدی سالک را متوجه این نکته می سازد که دست از خواسته های نفسانی بکش تا به درجات عالی برسی و به خور و خواب میندیش تا موفق به شناخت واقعی روح متعالی خویش شوی. نور عشق الهی را دل خود بتابان تا خود خورشیدی تابناک شده و (از پای تا سرت همه نور خدا شود) و اگر در راه خدا و خوشنودی او گام برداری آن زمان به درجه کمال رسیده و صاحب نظر و مرشد و پیشوا خواهی شد.
شاعر در بیت نهم به نکته دقیقی اشاره کرده می فرماید اگر جسم و وجود مادی تو زیر و زبر شود یعنی فانی و دستخوش نابودی گردد هیچ تصور نکن که جوهر مجرد روح تو هم نابود خواهدشد و این اشاره به این عقیده فلاسفه و عرفاست که روح را نشانی از نور خدا در وجود مادی بشر می دانند.
غزل به قلم علامه قزوینی :
ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا باید که خاک درگه اهل هنر شوی
غزل به قلم شاملو : 
غزل به قلم الهی قمشه ای :
غزل به قلم عطاری کرمانی :
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی     تا راهرو نباشی کی راهب شوی
د رمکتب حقایق پیش ادیب عشق     هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی   تا کیمیای عش بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد   آنگه رسی به خویش که بیخواب وخور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد   بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر     کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود     در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر     زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیادهتسی تو چو زیر و زبر شود     در دل مدار هیچ که دیگر زبر شوی
گردر سرت هوای وصال است حافظا   باید که خاک درگه اهل هنر شوی
غزل را بشنوید :
کلیپ های مرتبت با غزل :
برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن