تا اینجا اومدی یک فال هم بگیر

فال حافظ بگیرید فال واقعی خاطره از حافظ بنویس

غم زمانه – غم زمانه که هیــچش کران نمی بینم – غزل ۳۴۴ – ۴۰۹

۴۰۹ – غم زمانه

غم زمانه که هیچمس کران نمی بینم   دواش جز می چون ارغوان نمی بینم
به رتک خدمت پیر مغان نخواهم گفت   چرا که مصلحت خود رد آن نمی بینم
درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد     ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار   که در مشایخ شهر ایننشان نمی بینم
نشان موی میانش که دل دان بستم     زمن مپرس که خود در میان نمی بینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده من         به جای سرو جر آب روان نمی بینم
برین دو دیده حریان من هزار افسوس   که با دو آینه رویش عیان نمی بینم
من و سفینه حافظ که جز درین دریا         بضاعت سخن دلنشان نمی بینم
توضیحات :
غم زمانه ( اندوه روزگار ) می چون ارغوان ( شراب سرخ ) کران نمی بینم ( پایانی ندارد = بی پایانی به نظر میر سد)پیرمغان (پیر میدکه معرفت ) چرا (زیرا که ) مصلاحت ۰ صالح و خیر ۹) ببین ( بنگر بندیش ) آفتاب قدح( خورشید پیاله می ) ارتفاع عیش ( درجه شادخواری ) مگیر ( اندازه مگیر = مسنج ) طالع وقت ( اختر وقت مساعد و یار ) نشان ( معرفت ) اهل خدا ( اهل حق ارباب معرفت ) باخوددار ( پس از ا»‌جدا مشو = پیوسته بقا آنها باش = حفظ کن ) مشایخ شهر ( واعظان شهر ) نشان ( علامت = عشق )تا ( ازوقتی که ) بشد (برفت ) دو دیده ( دو چشم ) حیران ( سگشته = عاشق ) هزار افسوس ( هزار حیف ودریغ (‌سفینه حافظ ( دیوان و اشعار حافظ ) معنی بیت ۶( نشان مویباریکو زیبای وی راکه عاشق آن شدم از من مخواه زیراکه من د رعشق او خود را فراموش کرده ام و ازدیدنش ناتوانم ) معنی بیت ۹( برمن لازم است که مرتبا دل به اشعار حافظ سپرم و از این اشعار جدا نمانم زیرا تنعا در دریای حفایق شرع راو کلای سخن گوهر بار را توان یافت )
نتیجه تفال :
۱-   از یانکه انسانی خیرخواه و مهربان هستید و همیشه خوبی دیگران را طالبید خداوندنیز به شما و خانواده جنابعالی کمک می کندبطور یه چنید قبل ار خطر بزرگی خانوده یتان رهایی پید اکر پس می بایست به شکران هآننذر خود را اداکنید
۲-   از اینکه دیگران سخنان خیرخواهنه شما را درک نیم کنند ناراحت نباشید پس به کسی نصیحت کنید که به حرف شما گوش می دهد زیرا لسانالغیب نی در بیت هشتم فرماید ( بر دو چشم سرگشته من باید هزار با ر دریغ خورد زیرا با آنکه مانند دو آینه است ولی آن بخت و سعادتت را ندار که نمایانگر چهره زیبای یار شود )
۳-   فرزندم جنابعالی مشکلی دراید ولی برا یحل آن از بلیراهه اقدام نمو دهایدو متاسفانه دیگران شمار ا د راین راه داخل کرده اند که نمی بایست انجام می دادید زیار کسی که دارای قلبی مهربان وپاک می باشدنباید به حرف نامحرمان گوش کند فرزندم مطلاقاً با افراد افیونی و بداخلاق وبد عهد نشست و برخاست نکنید
۴-   این نیت با کمی حوصله و شکیبایی انجام م ییرد و شتاب جایز نمی باشد ولی به زودی مقدمات کا ر آن انجام میگیرد
۵-   فرزندم هیچ کس به اندازه همسر نامناسب مزه دنیارا برای انسان تلخ نمی کند وهمسر خوش تیپ بد اخلاق گیاه مذبله است که دهان را همیشه تلاخ می کند و لی همسر نهربان وهمراه و با حوصله دنیایی اززیبایی و آسایش است
۶-   مسافرت را توصیه نمی کنم ولی خرید و فروش خوبست و تغییر شغل فعلاً صلاح نمی باشد چون به زودی موقعیت بهتری خواهید داشت
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۳۴۴)
کران : حدّ و مرز، انتها .
به تَرکِ خدمت پیر مغان … : خدمت پیر مغان را ترک …
مصلحت : خیر، صلاح .
آفتاب قدح : ( اضافه تشبیهی ) قدح یعنی کاسه بزرگ شراب با آفتاب تشبیه شده .
ارتفاع : بلندی، بهره برداری از محصول، در اصطلاح نجوم به مقدار اوج کواکب از افق تا سمت الرأس گویند که حداکثر آن ۹۰ درجه است .
طالع : در اصطلاح نجوم وضعیّـت منطقه البروج و ستاره یی که در آن لحظه و وضعیت طلوع می کند اگر منطبق با لحظه ولادت کسی باشد کیفیت طالع سعد یا نحس بودن طلوع آن ستاره را طالع آن مولود گویند.
طالع وقت آنچنان نمی بینم : وقت را مناسب نمی بینم .
با خود دار : به همراه خود داشته باش .
مشایخ : بزرگان، پیرمردان قوم، مُرشدان .
دو آینه : کنایه از دو چشم .
عیان : آشکارا .
خمار : ملالت و دردسر پس از صرف شراب و مستی سنگین .
مویِ میان : ۱. موی رسیده تا کمر ، ۲. کمر باریک مانند مو .
سفینه : کشتی، دیوان شعر .
من و سفینه : من با سفینه ( واو تخصیصی ) .
بضاعت : سرمایه، مال، مکنت .
سخن دُرفشان : سخن بلیغ، سخن گهربار و با ارزش .
معانی ابیات غزل ( ۳۴۴)
۱)      برای غم و اندوه روزگار که هیچ حد و مرز و پایانی ندارد به غیر از شراب ارغوانی رنگ، چاره یی نمیشناسم .
۲)      من دست از خدمتگزاری موبد پیر میکده معرفت نمی کشم، زیرا خیر و صلاح خود را در تَرکِ آن نمی بینم .
۳)      از جام شرابی که چون خورشید می درخشد، عیش و خوشی بهره برداری کن زیرا حال و احوال روزگار را چندن بر وفق مراد نمی بینم .
۴)      علامت مرد خدا، عاشق بودن اوست. این علامت را با خود داشته باش چراکه در سران و بزرگان جامعه امروزی، این نشان نمودار نیست!
۵)      بایستی بر دو چشم نگران و سرگشته من هزار بار افسوس خورد که با وجود آنکه به مانند دو آینه همه چیز در آن مشهود است، با آن، روی معشوق را به وضوح نمی بینم .
۶)      از آن لحظه که قامت سرو مانند تو از برابر چشمان اشک بار من دور شد، به جای دیدن سرو قامت تو جز آب روان  چیز دیگری نمی بینم .
۷)      کسی در رنج خمارآلودگی، دیگر به من جرعه ای شراب نمی دهد نگاه کن که یک نفر اهل در میان مردم دیده نمی شود .
۸)      از من نشانی کمر باریک و موی بلند او را که دل در آن بسته بودم مپرس، چرا که ( از بس در آن باریک شده بودم) دیگر وجود خود را هم حس نمی کنم .
۹)      ( از این به بعد) سر و کار من با دفتر شعر حافظ است. چرا که به جز در این دریای سخن در هیچ جای دیگر کالای سخن گهرباری را سراغ ندارم .
شرح ابیات غزل (۳۴۴)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون اصلم
*
خواجو کرمانی : گلــی بـه رنـگ تـو در بـوستان نمی بینم
بـه اعــــتـدال تـو ســروی روان نمی بینم
*
              خواجو کرمانی یکی از شاعران دربار شیخ ابواسحاق و یکی از مداحان اوست. قصاید و ترکیب بند و ترجیع بندهای مطوّلی در مدح این پادشاه سروده که به شیوه شعرای مدّاح در لفّاظی و اغراق چیزی فروگذار نکرده است . حافظ در بدو شعر و شاعری اشعار خواجو را به دقت مطالعه و به ویژه در غزل، مدت ها از او تقلید می نمود . غزل های خواجو بسیار دلنشین و خوش بیان است چنان که به اعتقاد همگان اگر خورشید حافظ در آسمان ادب ایران طلوع نکرده بود اعتبار و درخشندگی غزل های او صد چندان جلوه   می کرد .
حافظ در ایام جوانی این غزل را به استقبال غزل خواجو سروده و زمان سرودن آن به هنگام متواری بودن شاه ابواسحاق است و سعی او بر این بوده تا در قالب شِکوه وشکایت از رویدادهای زمانه به صورت ایهام وار منظور نظر خود را در غزل بازگو کند. به این سبب درمقایسه غزل خواجو با حافظ بدون در نظر گرفتن ایهاماتی که منظور نظر حافظ بوده غزل خواجو سلیس تر نمی نماید لیکن با توجه به التزامی که حافظ در خلق مضامین عرفانی و ایهامی داشته و با توجه به تجربه کمتر او در ساختن غزل، در مقایسه با غزل خواجو از مقام بالایی برخوردار است و ما در اینجا غزل خواجو را به معرض دید خوانندگان نهاده سپس توضیحاتی را به عرض می رسانیم :
گلـــی بـه رنـــگ تـو در بـوسـتـان نمی بینم
بـه اعــتـدال تـو ســــروی روان نمی بینم
سـتــاره یـی که ز بــرج شـرف شـود طــالـع
چـو مـــهر روی تـو بـر آســمان نمی بینم
ز چشــم مسـت تــو دل بـر نمی تـوانـم داشت
کــه هیـچ خسـته، چـنان ناتـوان نمی بینم
بــر آسـتان که غـباری چو شخص خاکی خویش
ز رهــگــذار تــو بــر آســتــان نمی بینم
ز عشــق روی تــو ســر در جـهـان نــهم روزی
ولــی ز عشـــق رخـت در جـهان نمی بینم
به قـاصــدی ســوی جـانـان روان کنـم جـان را
کـه پیـــک حضـرت او جـز روان نمی بینم
شــبـم بـه طـلـعـت او  روز مـی شــود ور نــی
در آفــتـاب  فــروغــی چــنـان نمی بینم
مــگر میــان ضـعیـفش تــن نحــیف مــن است
کـه هیچ هستـــی ازو  در مــیان نمی بینم
ز بــحر عشــق گــرت دســت مـی دهد خـواجـو
کــــنار گــیر کـه آن را کـــران نمی بینم
                غزل حافظ با بیان غم و اندوهی که از متواری شدن شاه ابواسحاق و تسلّط امیرمبارزالدّین به حافظ دست داده بوده شروع می شود. این نکته نشان واضحی است که حافظ شاعری است راست و صریح و بازگو کننده مکنونات قلبی و عقاید باطنی خود و برای بیان عقاید خویش هیچ گونه مقدمه چینی لازم   نمی بیند و به همین دلیل در بیت دوم غزل موضوع مسئله روز خود را بیان می کند. در غزلی دیگر شرح داده شد که اطرافیان و دوستان حافظ که نان را به نرخ روز می خوردند او را به احتیاط سفارش می کرده و از تظاهر به فسق و درشت گویی نهی می کردند. او در این بیت می گوید :
به ترک خدمت پیر مغان نخواهم گفت                                       چرا که مصلحت خود در آن نمی بینم
               حافظ در بیت سوم به پیروی از خواجو که در بیت دوم غزل خود از برج شرف ستاره یی دم میزند و اصطلاحات نجومی را به کار می گیرد می فرماید : از آفتاب قدح ارتفاع عیش بگیر و همانطور که در معنای لغت ارتفاع گفته شد اندازه گیری اوج ستارگان از افق را ارتفاع می نامند اما حافظ از معنای دیگر لغت ارتفاع نیز سود جسته و آن بهره برداری از حاصل کشت و کار می باشد و معنای بیت چنین خواهد بود که تا می توانی به عیش و شادی و مستی بکوش و دست از دامن پیاله شراب مکش چرا که اوضاع و احوال زمانه را در زمان امیر مبارزالدین خوب و مطلوب نمی بینم و در عین حال شاعر پافشاری خویش را در مِـی خوارگی نشان داده و به صورت غیر مستقیم با تبلیغات نهی از منکر سلطان وقت به مبارزه بر می خیزد .
             شاعر در بیت چهارم نشان عشق و عاشقی و معرفت به مبداء را نشان بارز مردان خدا می داند و این سخنی سخت منطبق با عقل و منطق است اما او این نشان را در امیر مبارزالدین متظاهر به مذهب   نمی بیند و بلا فاصله در بیت پنجم به منظور نمایاندن تواضع خود می گوید افسوس که این دو چشم چون آینه من که همه چیز را به وضوح می بیند قادر به دیدن جمال خالق متعال، که آرزوی باطنی من است  نمی باشد .
              بالاخره مضمونی را که خواجو در بیت هشتم غزل خود آورده او هم در بیت هشتم غزل خود میگنجاند و به زبان و نحوه دیگری بازگو می کند . اهل بصیرت به خوبی در می یابند که تکرار مضمون   نمی تواند امتیازی کسب کند مگر این که انحراف معنایی در آن کاملاً مشهود باشد و نظر خواننده و شنونده شعر را به موضوعی دیگر جز مضمون اولیه شاعر قبلی جلب نماید . و درست این کاری است که حافظ انجام داده و هر چند از مو و میان دل و هستی صحبت کرده اما مضمون آن تکراری نیست .
             در پایان، دید عمیق حافظ و ابتکارات او در سرودن غزل هایی که به استقبال شعرای دیگر رفته حاکی از حسن سلیقه و قدرت و تسلّط او در امر شعر و شاعری است .
غزل به قلم علامه قزوینی :
غم زمانه که هیــچش کران نمی بینم      دواش جز می چون ارغــــوان نمی بینم
به ترک خدمت پیرمغان نـخواهم گفت     چرا که مصلحت خـــود در آن نمی بینم
ز آفــتاب قــدح ارتفـاع عیش بگیر      چرا که طالــع وقــت آنچنان  نمی بینم
نشان اهل خدا عاشقی ست با خود دار      که در مشایــخ شهر این نشان نمی بینم
برین دو دیده حیران من هـزارفسوس      که بــاد و آینه رویش عیــان  نمی بینم
قد تــو تـا بشــد ازجویبار دیده من      بجـای ســـرو جــزآب روان  نمی بینم
درین خمار کَسَم جرعه یی نمی بخشد      ببین که اهــل دلـی در جهان  نمی بینم
نشــان موی میانش که دل درو بستم      ز مـن مپـرس که خود در میان  نمی بینم
من و سَفــینه حافظ که جز درین دریا         بضاعــت سخــن دُرفشان نمی بینم
غزل به قلم شاملو : 
غزل به قلم الهی قمشه ای :
غزل به قلم عطاری کرمانی :
غم زمانه که هیچمس کران نمی بینم   دواش جز می چون ارغوان نمی بینم
به رتک خدمت پیر مغان نخواهم گفت   چرا که مصلحت خود رد آن نمی بینم
درین خمار کسم جرعه ای نمی بخشد     ببین که اهل دلی در جهان نمی بینم
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار   که در مشایخ شهر ایننشان نمی بینم
نشان موی میانش که دل دان بستم     زمن مپرس که خود در میان نمی بینم
قد تو تا بشد از جویبار دیده من         به جای سرو جر آب روان نمی بینم
برین دو دیده حریان من هزار افسوس   که با دو آینه رویش عیان نمی بینم
من و سفینه حافظ که جز درین دریا         بضاعت سخن دلنشان نمی بینم
غزل را بشنوید :
کلیپ های مرتبت با غزل :
برچسب ها

۲ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن