تا اینجا اومدی یک فال هم بگیر

فال حافظ بگیرید فال واقعی خاطره از حافظ بنویس

شمع خلوت – تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم – غزل ۳۳۰ – ۳۷۵

۳۷۵- شمع خلوت

تو همچو و من شمع خلوت سحرم         تبسیم کن و جان بین که چون همی سپرم
چینین که بر دل من داغ رلف سرکش تست     بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
بر آستان امیدت گشاده ام در چشم     که یکنظر فکنی خود فکندی از نظرم
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله     که روز بی کسی آخر نمی روی زسرم
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی           هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه می کند لیکن   کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد           زشوق دردل آن تنگنا کفن بدرم
توضیحات :
تربت (خاک خاک گور ) درگذرم (بمیرم ) مراد ( مقصود ) عفاک الله ( جمله دعایی خداوند تو را بسلامت دراد ) سیاه دلی ( کنایه از بی رحمی ) کرشمه( ناز ) کفن ( لباس مرگ ) معنی بیت ۱( تو مانند صبح روشنی و من مانند شمع خلوتگاه سحرم که در واپسین لحظات زندگانی است پس تبسمی کن و آنوقت مشاده کن که در عشق تو چگونه جان تسلیم م یکنم ) معنی بیت ۲( اینگونه ک هداف زلف سرکش تو در دل من است پس از مرگم به علت این داغ از گوم بنفشه می روید و قبم بنفشه می روید و قبرم بنفشه زار می شود ) معنی بیت ۳( بر درگاهتو که هدف و مقصود من است دیده امید دوخته ام تا یک بار به چشم عنایت بنگری درحالیکه چنین نکردی و مرا از نظر انداختی ) معنی بیت ۴( ای لشکر اندوه چگونه از تو سپاسگزاری کنم که روز بی کسی و درماندگی از من دور نمی شوی و از نزدم نمی روی خداوند متعال تو ار از بلاها حفظ کند )
نتیجه تفال :
۱-   خواجه د ربیتهای ۵-۶-۷- به ترتیب فمراید ( من غلام مردمک چشم هستم که اگر سیاه و بی رحم است اما آنگاه که رنج خود را بیان میکنم قطره های فراوان اشک را جاری می کند )( محبوب ما در برابر هر چشمی نمایشی از زیبایی می دهد ولی هیچ کس این نازو غمزه را که من از وی می بینم نمی یابد )( اگ ریار بر قبر حافظ مانند نسیم سبک سیر گذری کند من از اشتیاق دیدارش در آن جای تنگ و تارک گور لباس مرگ را پاره می کنم ) خود تفسیر کنید
۲-   ا زاین پس توجه کنید که در انتخاب دوست معیار لازم زندگی خانوادگی را مدنظ داشته باشید زیرا شما خانواده ای محترم و بافرهنگ می باشید پس باید با کسی دوست شوید که با بافت خانوادگی شما نزدیک باشد وغمخوار شما باشد پس از افیونی ها و فریبکاران دوری کنی
۳-   نگران نباشید کارها اصلاح می شود امانیاز به صبرو شکیبایی دارد متاسفانه زمان از دست رفته ۱است ولی می توانید با تفکر ی جدید صاحب خلاقیتی جدید باشید پس نگران گذشته نباشید و به فکر حال و آینده باشید
۴-   این نیت خوبست اما مقدماتش فراهم نمی باد پس ضروری می نماید که ابتدا ا فکر و اندیشه لوام آنرا فراهم سازید
۵-   به زودی رد خواب پروازی بر فراز آسمان خواهید داشت نشانه آنست که شغل مهمی یا سود بازرگانی یا سلامت و بهبودی امل و یا قدرت کافی به دست خواهید آورد که بر شما مبارک باشد
۶-   از مسافرخبرهایی می رسد و شما به مسافرتی مهم می روید مژده ای به شما می رسد بیمار فعلاً شفا  نمی یابد ولی خریدو فروش خوبست
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
معانی لغات غزل (۳۳۰)
خلوت : تنهایی، جای خالی از اغیار، خلوت سرا .
جان بین که چون همی سپرم : ببین که چگونه جان می سپارم .
داغ : سوز جانگداز، حسرت، تیرگی به جا مانده از جای سوختگی .
زلف سرکش : گیسوی درازی که به هر طرف سر می کشد، کنایه از زلف بلند پریشان .
بنفشه زار شود تربتم : از خاک گورم گل های تیره بنفشه سر به درمی آورند .
آستان : درگاه .
خود فکندی از نظرم : تو مرا از نظر و چشم خود انداختی .
خیل : سپاه، لشکر .
عفاک الله : (جمله دعایی) خدا تو را ببخشاید ، خدا تو را به سلامت دارد .
نمی روی ز سرم : از کنار من نمی روی، دست از سرم برنمی داری !
مردم چشم : مردمک چشم، مردمک سیاه چشم .
شِمُرَم : برشمارم .
به هر نظر بت ما جلوه می کند : معشوق ما در هر چشمی یک جور جلوه یی دارد .
کِرِشمه : دلفریبی، غمزه .
معانی ابیات غزل (۳۳۰)
۱) تو مانند صبحی و من چون شمع سحرگاهان خلوتسرایم. لبخندی بر لب آر و بنگر که چگونه دست از جان برمی دارم .
۲) بدین سان که سوز و حسرت زلف بلند و پریشان تو در دلم جای دارد، آنگاه که از دنیا بروم خاک گورم بنفشه زار خواهد شد .
۳) دریچه های چشمم را به سوی درگاه امید تو گشوده ام که نگاهی به سوی من بیندازی اما تو چشم از من بازگرفتی .
۴) ای لشکر غم چگونه شکر تو را به جای آورم؟ خدا تو را ببخشاید و سلامت بدارد که روز تنهایی پای از سر من نمی کشی .
۵) بنده مردمک چشم خویشم که با همه دل سیاهیش چون درد دل خود را بازگو می کنم اشک فراوان می ریزد .
۶) معشوق زیباروی ما در چشم ها جلوه های گوناگون دارد، اما این ناز و کرشمه یی که من در او می بینم به چشم دیگران نمی آید .
۷) ۱. اگر آن دلدار چون باد بر خاک حافظ بگذرد در آن تنگنای گور از شدت اشتیاق کفن خود را پاره خواهم کرد . ۲. اگر آن دلدار برخاک حافظ بگذرد، از شدت اشتیاق و به سرعت باد در تنگنای گور کفن خود را از هم خواهم درید .
شرح ابیات غزل (۳۳۰)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن
بحر غزل : مجتّث مثمّن مخبون محذوف
*
ظهیر فاریابی : چو ماه یک شبه بنهــفت چــهره از نظرم
مـــه دو هــفته درآمـــد بـه تهــنیت زِ دَرَم
*
سعــــــدی : یک امشبی که در آغوش شاهـد شکرم
گَـرَم چو عـود بر آتــش نهند غــم نخــورم
*
سعـــــدی : نرفــت تا تو برفتــی، خیــالت از نظرم
برفــت در همه عالــم به بیخــودی خبرم
*
اوحــــــدی : به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
چـرا به دیــده رحمــت نمی کنی نظــرم
*
اوحــــــدی : چو تیغ برکشد آن بی وفا به قصد سرم
دلـــم چو تیــر برابر رود که : من سپـرم
*
نزاری قهستانی : که می برد ز رفیقان به دوستان خبرم
که من چگونه به درد از جهان همی گذرم
*
نزاری قهستانی : به دیــده دل ناظر به هــر که در نگرم
خیــــال دوســـت بـود در برابر نظـــرم
*
مضمون مطلع غزل حافظ را پیش از او خاقانی چنین سروده است :
بــی تو چو شمعـم که زنــده دارم شــب را چـون نفس صبحـدم دمیــد بمیــــرم
و خواجو کرمانی چنین بازگو کرده است :
من شمعـم و خـورشید تویی، طـــرّه شب بـردار ز رو که پیـش رویـت میـــــرم
حافظ که مانند خواجو تحت تأثیر مضمون خاقانی بوده از ردیف بمیرم استنکاف ورزیده و چنانکه مشاهده می شود جانش را از شدت اشتیاق می سپرد که نحوه جان سپاری او از خاقانی و خواجو شورانگیزتر است زیرا آگاهانه و با اختیار خود جانش را تقدیم می کند نه به حکم فرا رسیدن زمان مرگ که به ناچار به مرگ تن دردهد . حافظ این مضمون متداول را به انحاء مختلف در غزل های دیگر هم بازگو کرده از جمله غزلی با ردیف شمع می فرماید :
همــچو صبحم یک نفـس باقـی است تا دیـدار تو
چهــره بنـما دلبــرا تـا جـان برافشـانم چو شمع
اجمالاً این غزل عاشقانه در زمان شاه شجاع سروده شده و از آنجایی که حافظ کمتر غزلی سروده که خالی از خیالات و گرفتاری های امور روزمرّه و روابط سیاسی و گله گذاری از حاکم وقت باشد، در این غزل هم گوشه چشمی به شاه شجاع دارد و ضمیر (تو) در مطلع غزل به آن پادشاه که با حافظ سرسنگین بوده است برمی گردد و تا پایان غزل همین حال را دارد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی
غزل به قلم علامه قزوینی :
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همی‌سپرم
چنین که در دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه زار شود تربتم چو درگذرم
بر آستان مرادت گشاده‌ام در چشم که یک نظر فکنی خود فکندی از نظرم
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله که روز بی‌کسی آخر نمی‌روی ز سرم
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه می‌کند لیکن کس این کرشمه نبیند که من همی‌نگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم
غزل به قلم شاملو : 
غزل به قلم الهی قمشه ای :
غزل به قلم عطاری کرمانی :
تو همچو و من شمع خلوت سحرم         تبسیم کن و جان بین که چون همی سپرم
چینین که بر دل من داغ رلف سرکش تست     بنفشه زار شود تربتم چو در گذرم
بر آستان امیدت گشاده ام در چشم     که یکنظر فکنی خود فکندی از نظرم
چه شکر گویمت ای خیل غم عفاک الله     که روز بی کسی آخر نمی روی زسرم
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی           هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم
به هر نظر بت ما جلوه می کند لیکن   کس این کرشمه نبیند که من همی نگرم
به خاک حافظ اگر یار بگذرد چون باد           زشوق دردل آن تنگنا کفن بدرم
غزل را بشنوید :
کلیپ های مرتبت با غزل :
برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن