تا اینجا اومدی یک فال هم بگیر

فال حافظ بگیرید فال واقعی خاطره از حافظ بنویس

به دیدار تو – فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش – غزل ۲۷۷ – ۳۲۶

۳۲۶- به دیدار تو

فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش       گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست ه عاشق بکشند   خواجه آن است ه باش غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل     زین تغابن که خزف می شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود     این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که از کو چه معشوقه ما می گذری   برحذر باش که سر می شکند دیوارش
آن سفر کدره که صد قافله دل همره اوست   هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل   جان عشق عزیر است فرو مگذارش
صوفی سرخوش ازی دست که کج کرد کلاه   به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حفظ که به دیدار تو خو گر شده بود     ناز پرورده وصال است مجو آزارش
توضیحات :
شد ( درمعنی مستقبل محقق الوقوع = خواهد شد) عشوه ( ناز و کشمه ) خواجه ( خداوندگار ) جای آن است ( بسیار بجاست ) خون موج زند ( دلش ازغیرت پرخون شود ) تغابن ( زیانکاری ) خزف ( نوعی ظرف سفالین چینی ) فیض ( بهره نصیب ) قول ( ترانه ) تعبیه ( آماده کردن ) سر می شکند دیوارش ( خطر دارد این لقمه بیش از دهان توست کنایه ) دستار ( عمامه ) آشفته ( مست بی قرار ) معنی بیت ۱( دایما ً بلبل در آن اندیشه استک هگل یارش شده اما گل در این فکر می بشد که چگونه برای بلبل ناز کند و آزارش دهد ) معنی بیت ۲( دلربایی معشوق فقط آن نمی باشد که عاق را بکشد بلکه ارباب آن کسی است که به فکر خدمتکار خود باشد و غم او را بداند ) معنی بیت ۳( جای آن می باشد که دل لعل از غیرت موج خون شود به خاطر زبانی که چینی بازار او را کساد کرده است ) معنی بیت ۴( بلبل آوازخوانی را از بخشش گل آموخت و اگر نه این همه نغمه و آواز در منقار او مهیا و آماده نبود )
نتیجه تفال :
۱-   خواجه در بیتهای ۵-۶-۸- فرماید ( ای کسی که از کوی معشوقه ما عبور می کنی با اینکه تو رقیب ماهستی اما مواظب باش که دیوار این کوی سرشکن می باشد و این لقمه بیش ازدهان توست )( خدایا آن جانان سفر کرده را که صد قافله و کاروان دل همراهش است هرجا می باشد سلامتش بدار )( صوفی سرمست که این گونه کلاهش ازمیگسار ی کج شده است اگر د وساغر دیگربنوشد سربند و عمامه او نیز پریشان می شود )( و در بیت آخر فرماید ( دل حافظ را که به ملاقات تو الفت گرفته ازار مده زیرا وصل تو او را به لطف ومهربانی پرورده است) جنابعالی خود تفسیر کنید
۲-   به گرفتاری خصای دچار شده اید که قدرت بیان آنرا نیز ندارید پس سعی کنید به یکی از مشاهد متبرک بروید و دعا کنید و آنگاه ای راز را با یکی از آشنایان مهربان در میان بگذاریذ که گشایش بسیار است
۳-   سعی کنید د رخود خانه تکانی کنید و افکار بد و پریشا را از خود دور سازید و دوستان ناباب و افیونی را کنار بگذاریذ و راسی و درستی ار برهرچیز مقدم بدارید و با تلاش و سرعت عمل و دقت گامبردارید که رقبای زیادی دراد پس با تدبیر عمل کنید و او نیز چنین کند
۴-   اگر میخواهید زیارت خانه خدا یا عتبات عالیات یا سفری مهم نصیبتان گردد در ۱۰شب متوالی از سوره مبارکه انفال آیه ۶۳ را تا ۱۰ آیه بعد از آن را با معنی و حضور لب بخوانید این نیت هنوز ثمره نمی دهد بلکه نیاز هب زمان دارد ولی بالاخره عملی می شود با پدر و مادر مهربان باشید و دست از لجبازی و بگو مگو بردارید که در دراز مدت ملال آور می شود .
کمی بیشتر در خصوص غزل بدانید :
شرح غزل :
وزن غزل: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
۱ همه فکر بلبل آن است که گل معشوق او شده است  گل در این فکر است که چگونه در کار او ناز و عشوه کند.
۲ دلبری تنها این نیست که عاشق را بی قرار کنند ؛ خواجه ان کسی است که غم خوار خدمتگار خود باشد.
خواجه : بزرگ ،صاحب ،سرور ،خداوند.
یعنی معشوق خوب آن است که به عاشق گرفتار التفات داشته باشد، نه اینکه فقط او را اسیر و بی قرار سازد، و دیگر در فکرش نباشد.
۳ جا دارد که خون در دل لعل موج بزند ؛ از غصه این ضرر و خسران که سفال بازارش را می شکند.
تغابن : غبن داشتن، ضرر کردن، افسوس خوردن.
خزف: سفال .
رگه های سرخ در درون لعل در تصور شاعر رگهایی هستند که خون در آنها جریان دارد ، و چنین است که می گوید «خون موج زند در دل لعل»، و مجازاً معنای رنج بردن و خون به دل بودن از آن خواسته است. بر مبنای این فرض می گوید جا دارد که لعل دلخون باشد زیرا سفال او را از نظرها انداخته و بازارش را شکسته است.
کنایه از اینکه مردم عالیقدر حق دارند از اینکه فرومایگان سبب شده اند آنها مورد توجه نباشند متأسّف و خون به دل باشند و افسوس بخورند.
۴ بلبل سخن گفتن را از گل الهام گرفت وگرنه ؛ این همه قول و غزل را در منقار او ننهاده بودند.
فیض به معنای عطا و بخشش و هم چنین القاء امریست در قلب به طریق الهام بدون تحمل زحمت کسب و اکتساب، الهام.
قول و غزل ، هر دو در اصطلاح موسیقی آمده­اند : قول به معنای کلماتی است که به آهنگ خوانده می شود، و غزل نوعی خاص از تصنیف است؛ و در این بین همین معنی آنها مورد نظر است زیرا قول و غزل را به بلبل که آواز خوان است نسبت می دهد.
تعبیه : ساختن ، آماده کردن.
منقار : نوک پرنده.
حاصل معنی اینکه بلبل بر اثر الهامی که از جمال گل گرفته این همه نغمه های دلنشین سروده، وگرنه آواز را ساخته و پرداخته در منقار او ننهاده­اند.به زبان دیگر منقار که یک جسم مادی است نمی­تواند ایجادکننده یک کیفیت معنوی باشد جز اینکه از جایی دیگر تاثیر بپذیرد :
خشک سیمی خشک چوبی خشک پوست                     از کجا می آید این آوای دوست[۱]
و مقصود سخن اینکه کار ذوقی به الهام و فضای مساعد نیازمند است.
۵ ای کسی که از کوچه معشوقه ما می گذری؛ متوجه باش که دیوارآن سر می شکند.
یعنی دیوار ان محکم است و از برخورد با آن سرت می­شکند، پس به نزدیک آن مشو و در پی راه یافتن به اسرار کوچه معشوق مباش.
مقصود اینکه مکان معشوق برای همه کس دست یافتنی نیست و باید متوجه خطرات و مشکلات باشند.
۶ آن یار سفرکرده را که به اندازه صد کاروان دل دوستان با او همراه است هرجا هست خداوندا به سلامت نگاهش دار.
صد قافله دل همره اوست یعنی به اندازه جمعیت صد کاروان دوست و ارادتمند دارد. که در دل آنها جا دارد، فکرشان متوجه اوست و برای اینکه سفرش به خیر و خوبی انجام پذیرد، همه این ها به او دعا می کنند . و فکرشان بطور دسته جمعی به دنبال او رفته است.
۷ ای دل ، اگر چه از بی دردی خوشحالی؛ از عشق هم غفلت مکن که عوالم شیرینی دارد.
عافیت : صحت و سلامت ، و در بیت مراد زندگی آرام و بی دغدغه است.
مقصود اینکه غم و درد عشق کمال و پختگی می دهد ولی در عافیت و بی دردی ذوق و حال از میان می رود.
۸ اینگونه که صوفی سرخوش کلاه خود را کج کرده؛ اگر دو جام دیگر هم بنوشد دستارش هم آشفته و پریشان خواهد شد.
سرخوش : آنکه حال خوش مستی ملایم داشته باشد.
از این دست : به این صورت ، به این نحو.
صوفیان ابتدا کلاه یا عرق چین بر سر می گذاشتند و بعد دستار پارچه ای به دور آن می پیچیدند. می گوید صوفی با این مختصر باده ای که نوشیده ، سرخوش شده، کلاه خود را کج کرده و آثار مستی نشان می دهد ، اگر دو جام دیگر بنوشد، دستارش هم آشفته می شود.
۹ دل حافظ که به دیدن تو عادت کرده بود؛ در سایه وصال تو با ناز و تنعّم پرورده شده،در پی آزار او مباش.
خوگر: الفت گرفته، عادت گرفته، مأنوس.
———————————————————————–
[۱] گوینده این بیت معلوم نشد.
غزل به قلم علامه قزوینی :
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش      گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند      خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل      زین تغابن که خزف می‌شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود      این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما می‌گذری      بر حذر باش که سر می‌شکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست      هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل      جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه      به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود      نازپرورد وصال است مجو آزارش
غزل به قلم شاملو : 
غزل به قلم الهی قمشه ای :
غزل به قلم عطاری کرمانی :
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش       گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست ه عاشق بکشند   خواجه آن است ه باش غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل     زین تغابن که خزف می شکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود     این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که از کو چه معشوقه ما می گذری   برحذر باش که سر می شکند دیوارش
آن سفر کدره که صد قافله دل همره اوست   هرکجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گرچه خوش افتاد ای دل   جان عشق عزیر است فرو مگذارش
صوفی سرخوش ازی دست که کج کرد کلاه   به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حفظ که به دیدار تو خو گر شده بود     ناز پرورده وصال است مجو آزارش
غزل را بشنوید :
کلیپ های مرتبت با غزل :
برچسب ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا
بستن